بیراهه
من همان هستم که روزی بر زمین ماند و کسی او را ندید... گاه وجود قاصدکی ام را باد حرکت می داد.. گاه طعنه ی این و آن مرا تلنگری بود... اما دیشب که نمِ باران بر وجود خاکی ام نشست.. کم کم زندگی را حس کردم... و لمس لطافتش را... پ.ن: سلام
من همان قاصدکی هستم که سالهاست دست به دست می چرخد و دعاهای شما را به آسمان می بَرَد تا شاید خبری بیاید، شاید اجابت شود آن دعاها... نمیدانم!
نوشته شده در شنبه 90/6/19ساعت
5:26 عصر توسط قاصدک نظرات () |
Design By : Night Melody |