سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

چشمانم را به آب سپردم

تنها به امید روزی که آب آنها را به دست تو رساند

آنگاه می نشینم برابرت و شروع می کنم

تعریف می کنم از بدیِ نبودن هایت و از خوبیِ بودن هایت...

دیگر می شوم خودِ خودم!

آنکه تا امروز نبودم...

دیگر فیلم بازی نمی کنم

چون تو هستی...

دیگر دروغ نم گویم! به خودم، به تو، به همه

چون تو هستی

دیگر لبخند های تلخ زورکی نمی زنم

چون تو هستی

دیگر دلم، قلبم، چشمانم، ذهنم تو را بهانه نمی کنند

چون تو هستی

دیگر در خلوت، چشمانم احساسشان را جلوه نمی دهند

چون تو هستی

دیگر...

و همه ی دیگر های دیگر...

دیگرهایی که الان هستند

اما اگر تو باشی آنها هیچگاه نخواهند بود


 

پ.ن: اللهم عجل لولیک الفرج

... و من که چشمانم هنوز انتظار آن لحظه را می کشد...


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 8:59 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody