سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

 

می بارم امشب، همچو ابرهای خاکستری آسمان

اما بیاد نمی آورم این همه دل تنگی را از کجا آورده ام

شاید از بغض کودکی هایم باشد که همین نزدیکی ست

شاید از غصه ی فرو خورده ی دیروزم باشد که ناگاه سرازیر شده

و شاید از خشم فروکش کرده فرداهایم باشد که فاصله ی چندانی با هم نداریم

هر چه هست آسمان با من است، مال من است...

او مرا دید و دلش گرفت

خواست همدردی کند

از خدا خواست که رحمتش را بی امان برایم پُست کند

قطره قطره-دانه دانه که هضم اش برایم آسان شود

شبنم هایش پُر بود از دلداری های لطیف

او چقدر مهربان است، مهربان تر از دیگر مخلوقات!

هرچه برایش فرستادم،با محبت بیشتر، آن را به خودم بخشید

و هرگز مثل دریا همه چیز را تنها برای خود نخواست، حتی خودم را...

او برایم لبخند میزند، برایم ستاره میچیند، برایم دلتنگ میشود

گاهی همه جا را تاریک میکند و چند ستاره برای دلخوشی ام میگذارد

گاهی تمام شب را تقدیم من میکند تا دلتنگی هایم را به او بگویم

گاهی با من هم دل می شود و می بارد...

آری او زیباست. به اندازه لبخند پروانه ها

من میتوانم احساس او را لمس کنم، دست بکشم روی آن

پ.ن1: نظاره لبخند پروانه ها لذت بخش است...به بزرگی لذت آب نبات خوردن یک کودک :)

پ.ن2: دست نوشته های این روزام به دل خودم نمی شینه...چه برسه به شما!..(بر من ببخشایید)...


نوشته شده در سه شنبه 90/3/10ساعت 10:25 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody