سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

بابا دگر این روزها نانی ندارد
سرمایه ای غیر از پریشانی ندارد

مادر، سبد در دست آمد، دیدم اما
مثل گذشته روی خندانی ندارد

سارا! ببین دست برادر بی انار است
دیگر درخت خانه احسانی ندارد

مردی که در باران، سوار اسب آمد
ابری شد و این ابر بارانی ندارد

از بس به چوپان وصله ی ناجور بستیم
او رفته و این گله چوپانی ندارد

دهقان، خطر، آتش، فداکاری، ولی حیف
ریل قطار ما که دهقانی ندارد

دیگر کلاغ قصه ی ما ساده دل نیست
روباه هم، حال رجز خوانی ندارد

یادم نرفته، دست ها، چوب معلم
زخمی که بر دل مانده درمانی ندارد

از خاطرات کودکی چیزی نمانده
این قصه ی آشفته پایانی ندارد

فیروزه هیبتیان


نوشته شده در یکشنبه 90/3/1ساعت 10:45 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody