بیراهه
گمگشته، راه یافتم... شتابان به سویش دویدم...مبادا گم کنم این ناکجا را! سایه ی سنگین غم هایش هنوز روی شانه هایم است و من هر روز آن را همچون کوله باری به هرسو بر دوش میکشم آری، این من بودم که سنگِ درد هایش رابیش از پیش بر سینه میکوفتم بلکه روزنه ای از پنجره ی قلبم بر او باز شود اما مثل همیشه، انگار بی فایده بود … آنگاه من ماندم و یک دنیا سکوت 90/2/25
نوشته شده در یکشنبه 90/2/25ساعت
10:54 عصر توسط قاصدک نظرات () |
Design By : Night Melody |