سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

آه ای بانوی آفتاب

ای بانوی آب و آیینه

آه ای دخت مصطفی

ای صاحب چادر خاکی

آه ای دختر سیلی خورده ی رسول خدا

ای یاس پهلو شکسته ی علی

فاطمه...تو را که گویند فاطمه ای...

از تو مهربان تر نیافتند این نامردان بی غیرت؟!!

چه بد فرصت را غنیمت شمردند تا به رویاهای پوچ دیرینه شان دست یابند

این گرگ صفتان درنده خو لحظه ای حتی درنگ نکردند برای تخت خلافت

بسیار گشتند اما غیر تو کسی را نیافتند که برایشان بیشتر مادری کرده باشد

بسیار گشتند اما غیر از علی کسی را نیافتد که برایشان بیشتر برادری کرده باشد

کاش دست آن بی غیرتان از ازل قطع شده بود تا مادرم را اینگونه به نظاره نَایستم

کاش هیچگاه زنده نبودم و وصف آن لحظه ننگین را به اندازه تمام سال های عمرم نمیشنیدم

کاش آنگاه که مهدی را با تمامی وجود صدا زدی آنجا بود و این گرگ صفتان را به سزای اعمالشان میرساند

کاش مهدی آنجا بود تا دست این نمک خورده گان و نمکدان شکانده ها را قطع میکرد

کاش همیشه منتظر نمیماندم تا انتقام سیلی ات را بگیرم...

کاش نبودم تا حزن این دنیا را که بعد از تو مدام چنگ به سینه ام میزند، تحمل کنم

علی را ببین که چگونه میان کوچه ها میبرند؟....

علی را ببین که با چشمانش با تو حرف میزند...ببین نگاه معصومانه کودکان به توست بانو!

دیدی محسن تحمل دیدن دردهایت را نداشت؟...مردمان بی غیرت دنیا را دید و نخواست چشم به این دنیا بگشاید...چشم باز نکرده فروبست، لب نگشوده خاموش شد تا درد مادر را بیش از این بینا نباشد

. . . . .

بانو! چرا از پهلوی شکسته ات بوی یاس می آید؟

چرا اینگونه قد خمیده شده ای؟

علی تاب دیدار این لحظات را ندارد

کاش چشمانش را ببندد...کاش تمامی این دقایق نفرین شده تنها یک خواب باشد...

بانو! صورتت را بپوشان که علی کبودی یاسش را نبیند

درد را تحمل کن که علی بعد از تو چه درد ها تحمل خواهد کرد

کمی بیشتر با او بمان بانو...

بعد از تو و پدرت چه برسر این خاندان می آید؟

چرا اینقدر برای لحظه ی ملاقات پدر بی تابی میکنی؟

ببین شیر مردی را دست بسته میان کوچه ها میکِشند و می برند

ای گل پرپر علی! حال که عزم رفتن داری، چاهی که بعد از تو گوش شنوایی می شود برای شنیدن دردهایش را پیدا کن...

به او بیاموز که بعد تو چگونه سنگ صبور علی و فرزندانش باشد...بگو که تو بر علی صدبار باوفاتر از این مردم هستی...بگو که با دوری علی از دنیا خون نگرید...دم به دم فریاد کند درد های این شیرمرد را در گوش زمان و آدم هایش...که مبادا فراموش کنند

لحظه ی رفتنت به آب یاد آور باش با حسین و اهل خیمه اش مهربان باشد...و دریغ نکند... یاد آورش باش که مهریه ی زهرا بوده ست

. . . . .

آری!...زینب را تو خوب پروراندی...مادرِ پدرِ خود!

او را توان دیدن روی سیلی خورده ی مادر نیست...چگونه پهلوی شکسته ات را ببیند و هیچ نگوید؟

بعد از تو چگونه تاب دیدار فرق شکافته ی پدر را داشته باشد؟

جام زهری را که به حسن نوشاندند چگونه تحمل کند؟

سر بریده ی برادر را بالای نیزه  ببیند و خون نگرید؟!...

رقیه همچون تو سیلی میخورد

علی اصغر شش ماهه را ببین که چگونه گهواره اش را با خون زیبا کرده...آسمان نیز تاب این غم را ندارد خون شش ماهه را در آغوش می کشد مبادا این نامردان بی صفت بی حرمتی کنند به این مقدس

مادر کجایی که دنیا به دور از چشم تو و علی، مدام بی وفایی میکند به خاندان رسول خدا

90/2/16



+ بانو! مهدی را دوباره صدا بزن...این بار بلند تر از لحظه ی پیشین.... که اینجا پیروانتان را همچون شما به خاک و خون میکشند...
++ شاید او صدای مادر را بشنود و آنگاه پایان همه ی این دردها باشد

 


نوشته شده در جمعه 90/2/16ساعت 3:48 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody