سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

نگاهم را به دیوارها دواندم

خدایا! چه میبینم؟

هر کدامشان بامن سخنی دارند

...زمزمه ها بی اختیار در گوشم میپیچد...

آنها چه میگویند؟

"تمام وصیت گل این بود که خار نباشیم"

من اما همیشه خار بودم و هستم...

دیری ست گوش شنوایم را از دست داده ام...چشمان بصیرم خاموش شده

میشنوم...میبینم...درک اما نمیکنم...

داد دلم در می آید! تا کی میخواهی ادامه دهی این ها را؟

من  :   (مثل همیشه جوابی ندارم جز  (   دست خودم نیست...ای دل! نمی توانم 

وصیت گل

پ.ن: تمام وصیت گل این بود که خار نباشیم...


نوشته شده در سه شنبه 90/1/23ساعت 8:13 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody