سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

می سازم...

با روزگار که نه!

روزگار را

حتی به شرطِ، سوختن . . .


نوشته شده در سه شنبه 91/11/17ساعت 1:11 صبح توسط قاصدک نظرات () |

 

بعضی وقتها یک جوری با مردم راه می آمد که مردم سر به سرش می گذاشتند. قرآن می گوید مردمش می گفتند "زودباور" است. حالا حتی تعبیرشان یک ذره از این هم تندتر بود؛ فکر می کردند مثلا خودشان زرنگ ترند. «وَ یَقوُلونَ هُو أَذُن، قُل اُذُنُ خَیرٌ لَکُم»1 این "اُذُن" یک معنی این جوری می دهد.

از آن طرف نامه می فرستاد به دربار خسرو پرویز و قیصر که بیایید تسلیم من شوید و آب هم تو دلش تکان نمی خورد؛ از این طرف مردم می آمدند خانه ی او، ناهار می ماندند بعد از ناهار هم می نشستند برای خودشان گپ می زدند؛ اصلا هم حواسشان نبود که این پیغمبر است و از حرف بیخودی اذیت می شود. آن وقت نمی گفت به اینها:"برید خونه تون". جوری شد که خدا دخالت کرد و آیه نازل شد:"مردم! این پیغمبر من دارد اذیت می شود، خودش حیا می کند بگوید، من به شما می گویم" «إِنَّ ذلِکُم کانَ یؤذِی النَّبِیَّ فَیَستَحیِی مِنکُم وَ اللهُ لا یَستَحیِی مِنَ الحَقِّ»2

1. سوره ی توبه – آیه ی 61 / «و بعضی (از منافقان) هستند که دائم پیغمبر را می آزارند و (چون عذر آنها را به حلم خود می پذیرد) می گویند: او شخص ساده و زودباوری است. بگو: زودباوری او لطفی به نفع شماست، که به خدا ایمان آورده و به مومنان هم اطمینان دارد و برای مومنان (حقیقی) شما وجودش رحمت است، و برای آنها که رسول خدا را آزار دهند عذابی دردناک مهیاست»

2.سوره ی احزاب- آیه ی 53 / «ای کسانی که ایمان آوردید به خانه های پیغمبر داخل مشوید مگر آنکه اذنتان دهند و بر سفره طعام دعوت کنند در آن حال هم نباید زودتر از وقت آمده و به پختن و آماده شدن آن چشم انتظار گشایید بلکه موقعی که دعوت شده اید بیایید و چون غذا تناول کردید زود (از پی کار خود) متفرق شوید نه آنجا برای سرگرمی و انس به گفتگو پردازید که این کار پیغمبر را آزار می دهد و او به شما از شرم اظهار نمی دارد ولی خدا را بر اظهار حق خجلتی نیست...»

بخش کوتاهی از کتاب «خدا خانه دارد» / فاطمه شهیدی


 امام جعفر صادق (علیه السلام): از دو مسلمان که به هم برخورد می کنند، آن که دیگری را بیشتر دوست دارد بهتر است. (اصول کافی، ج 3، ص 193)

پ.ن: عیدتون مبارک... گل تقدیم شما

 


نوشته شده در سه شنبه 91/11/10ساعت 11:8 صبح توسط قاصدک نظرات () |


گه گاه که بند دلت پاره می شود...

نرم و بی صدا گام بردار به سویش..

اشک های گرم امانت را بریده

اما تو بند دلت را گره بزن به ضریحش، بی اذن دخول!...

چقدر دلت قرص می شود

چقدر قدم هایت استوار و چقدر نفس هایت آرام تر...

آنگاه می توانی به بهانه ی دلت دوباره برگردی کنارش...

اصلا می دانی؟!...

همین بهانه هاست که از همه چیز دنیا جانبخش تر است و . . .

آمده ام ... پناهم بده

پ.ن: آه... دو ســــــــــــال گـــذشـــ ـ ــتـــــ ـ ــــ آقا جان، دیدی؟!... بی خــــــــداحــ ــ ـ ـافــــظــی رفتم که دوباره بـــ ــ ــرگــ ــ ـ ـــردم، اما.....

ببخش که اون شـــــ ــــــبــــــــــ چشمامو بستم تا نــــــــبـــ ــ ـیـــ ــــنـــــ ــ ــ ـــم چطور دارم دور میشم ازت...

پ.ن: آقا؛ پـ ـ ـ ـ نـ ـ ـ اهـ ـ ـم می شوی؟... دلم شکست


نوشته شده در جمعه 91/10/22ساعت 8:47 عصر توسط قاصدک نظرات () |

مگر نه اینکه آب رسانا ست؟؟

پس چرا

این همه اشک     

که هر شب از چشمانم روان است هم

مرا، به تو نمی رساند؟!...

.

.

.

 


پ.ن   :آه . . . لا یوم کیومک یا اباعبدالله الحسین المظلوم

 


نوشته شده در یکشنبه 91/10/17ساعت 7:31 عصر توسط قاصدک نظرات () |

یا مهدی.عج.

 

شنیده ام

دعا، هنگام بارش باران؛ مستجاب تر است...

چشم هایم که بارانی می شود

کف دستانم را، سوی آسمانش می برم

همان دستی که برق عقیقش چشم نواز است...

با اشک، ذره ذره آب می شوم...

می بارم...

زمان؟!...دل شب است

امید به استجابت دارم و رقَّت قلب...

امید دارم...

به تسبیح زیبای اشکهایم

امید دارم...

به واژه واژه ی جملات تکرار شده ام...

و باز هم زیر لب تکرارشان میکنم

اللهم . . . عجِّل . . . لولیک . . . الفرج


نوشته شده در دوشنبه 91/10/4ساعت 12:47 صبح توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody