سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیراهه

 

. . .از دل برود هر آنکه از دیده برفت. . .

اصلا با این جمله مشکل دارم

تو که هیچگاه در برابر دیدگانم نبوده ای

و از همان ابتدا به دل رفتی،

حالا چطور میتوانم مدعی باشم: چون به دیده نبودی

پس بر دل هم نیستی!؟

نع.. تو از همان ابتدا، برایم در دل ماندی

از همان ابتدایی که دنبال خودِ گمشده ام بودم و

با حال زار و نزار آن روزهایم، مدام این سو و آن سو سراغ از تو می گرفتم

یادت هست آن روز را که تشنه کامی ام جز اشک هیچ درمان نداشت؟

یادت هست روزگاری را که هرچه می رفتم دور می شدم و پریشان دل تر؟

حواسم کجاست؟!.. مگر می شود این چیزها از یاد تو برود؟...

درست خاطرم نیست قصه ات از کجا برایم شروع شد؛ که مرا آنطور کشاندی تا خودت

اما چقدر بر آشفته حالی ام تسلی بودی

آن روزها حتی نامت هم جرعه آبی بود بر آتش وجودم..

فرسنگ ها راه دنبال خودم دویده بودم تا به تو رسیدم

رسیدن که نه فقط نزدیک شدم

به تو که نه اما به خودم نزدیک شدم... نزدیک تر از قبل ها

اصلا به تو فکر میکنم که "خودم" فراموشم نشود!

و به تو آمدم که شاید به خودم آمده باشم

نمی دانم با دلم چه کرده ای که

هنوز هم میگویم... تا به تو رسیدن خیلی راه مانده

یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه

پ.ن: از دل نرود همانکه بر دیده نبود


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/3ساعت 9:31 عصر توسط قاصدک نظرات () |

Design By : Night Melody