پيام
+
دلم واسه اول دبستان تنگ شده!
همون وقتي که تک و تنها يه گوشه ي حياط مدرسه وايسادي...
يه نفر مياد و ميگه: مياي با هم دوست بشيم؟
عليرضااحساني نيا
94/5/15
.:راشد خدايي:.
والا تو مدرسه ما از اين خبرا نبود!
/منم گداي فاطمه.س./
چرا خودتون پيش قدم نميشديد؟
.:راشد خدايي:.
موقع صبحونه که ميشد همه باهام رفيق بودن!
/منم گداي فاطمه.س./
صبحونه؟ پس غير انتفاعي و اينا!؟ : ) بله، اونجا کمتر از اين خبرا هست
.:راشد خدايي:.
منظورم از صبحونه همون نون و پنيري بود که زنگ تفريح ميخورديم!
/منم گداي فاطمه.س./
آها! اونا عاشق بند کيف بودن
.:راشد خدايي:.
اين دغل دوستان که ميبيني...مگسانند گرد شيريني:)
قلمدون
وا اقاي خدايي شما نون و پنير مي خورديد.. دهه ما مرغ بريان بود و کباب سلطاني.
عرشيا تکN
من اول با طرف دعوا ميکردم.خوب که استخون همو پوکيديم ميگفتم ما چرا داريم دعوا ميکنيم/اونم ميگفت نميدونم شايد خريم:/ ديگه تا آخر عمر دوست ميشديم
.:راشد خدايي:.
دهه شما؟ دهه 20؟:)
قلمدون
نه اقا ! آخرين دهه سده 1200 بود البته اگر گردش کنيم :)
ميراب عطش
راشد جون .. پسر عموي عزيز .. مدرسه شما که از اون اول همه توپ و تفنگ ميبرن واسه دشمن بازي .. دي
.:راشد خدايي:.
ههههه ... پسرعمو که اينا رو به شما گفته؟:)
ميراب عطش
يادت نيييي؟ همون سالا خودت تعريف کردي ديگهه ..که شوما و محمد صادق جان با آر پي جي ميرفتين تا ازش استفاده ميکردين نميدوني چرا نصف ساختمون ميومد پايين . دي
سعيد عبدلي
@};-
آواي من
اول راهنمايي من اينجوري بود...دقيقا همينطور:)