پيام

/منم گداي فاطمه.س./
91/2/18

+ بين اين همه چهره هايي که اكثرا بو و رنگ لوازم آرايش زننده شون از 100 کيلومتري تا مغز آدم رو ميسوزونه و به قول خودم صاحباشون رو از انسانيت دور کرده، هر مومن و يا مومنه اي رو که آدم ميبينه اصلا روحش شــــــــــــاد ميشه... ناخودآگاه دلش ميخواد بهشون يه عـالـمـــه تخفيف ويــژه بده.. يا اينکه همه کتابها رو يکجا تقديمشون کنه

تبسم بهار ♥ 92/2/18

تو اين نمايشگاه رنگارنگ، ديدن خانوم چادري که با يه بچه تو بغل، محکم حجابش رو هم چسبيده و با اون يکي دستش هم کتابهايي رو که خريده نگه داشته.. طلبه ها و اساتيد فرهيخته و حتي يک سري آدم ها که از تيپ ظاهرشان بوي ناب آدميت مياد چه برسه به باطنشون؛ کل خستگي رو از وجود آدم بيرون ميبره... :)

پس بيايم کتابامونو بگيريم؟:)

:)) ما رو از چي ميترسوني؟ شما تشريف بيار، ما همه جوره در خدمتيم :دي

ممنون محبتت خانوم:) زنده باشي وهميشه موفق:)

:) ممنون و همچنين

20000000000 @};-

آخيييي يادت بخير... :) انگار همين ديروز بودا... چه تجربه هايي بود...چه آدمايي...چه کتابايي...چه اخلاقاي متفاوتي... چه اتفاقات خوب و بدي. حيف شد امسال کارشناسي اجازه نداد بازم تجربه ت کنم

پس بيايم کتابامونو بگيريم؟ - سكوت خيس

:) ما رو از چي ميترسوني؟ شما تشريف بيار، ما همه جوره در خدمتيم :دي - شما (ويرايش | حذف) ...... البته امسال نمايشگاه نيستم ولي ميتونيد بياييد خونه مون در خدمت باشيم B-)

اوهوم..حيف پارسال..سعادت ديدار نداشتيم:دي

راستي يادم رفته کي بود اومده بود؟ تو بودي؟ :دي کم سعادتي از من بوده :(

سه نفر بوديم .. يه نفرمون نماينده بود من و يکي ديگر هم معاونش:دي..نه بابا...اين حرفا چيه..قسمت نبود ديگه :)

: ) ) پس بايد اينو مينوشتم ميذاشتم سر در غرفه : "بازديد دليرانه ي جمعي از پيشکسوتان پيامرسان از غرفه مون رو گرامي ميدارم" :دي

واقعن واقعن..تازه به علت هجوم مردم براي امضاء گرفتن از ما کتاباتون کلييييي فروش ميرف:دي

عاخ عاخ عاخ پس خيلي حيف شد. آقاي قيومي رو بگو که چققققد ضرر کرد :دي امسالم که ديگه من نيستم واسطه بشم دوباره قدم رنجه کنن پيشکسوتان عزيز شايد رونقي بگيره و فروش بره اون کتابا

حالا که نيسي بيخيال ِ رونقش بابا..خودشون برن پيشکسوت پيدا کنن والا:دي

بعله واقعن! امسال اصن خودمون افتخار نداديم بريم B-) همون يه سال بسشونه :دي

:دي