شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ سلام دوستان گرامي-شب بخير///هرکس اردوي راهيان نور رفته لطف کنه اينجا داستان اولين باري که اعزام شده رو برامون تعريف کنه تا تجديد خاطرات بشه ...منتظر خاطرات زيباتون هستيم...
سال اول دبيرستان ميخاستم برم اما مامانم نذاشت! خيليييييييييييييييييييييييييييييييي گريه كردم! خيلييييييييييي التماس كردم نذاشت! خيلي دپرس شده بودم! يك سال گذشت و سال دوم اسم نوشتم و گفتم من ديگه نميدونم پارسال نذاشتي برم من بايددددددددددد برم!:دي ديگه سال دوم با كلي كش و قوس و اينا رفتم شكرخدا....جا نميشه همشو بنويسم كه ماجراش چطوري بوده! ولي سر سفره همين الان تجديد خاطرات كردم!:دي
گمشده-
منم بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام جناب گمشده/:) واسه من هنوز كامل نشده ولي بفرماييد، ميشنويم...
اووووووووووه قاصدك! ميخاي يه پست بزن تو وبلاگت !:دي
:دييييييييي توفكرش هستم...ولي اينجا قشنگتره
من كه نرفتم چي؟؟
يادش بخير. سال 75 بود.... (همه ش خيلي ميشه ها... اشكال نداره؟؟ )
پيشنهاد ميدم همه پست بزنن!:دي // مال منم سال 80 بود
سلام آقا محسن. نه. عيب نداره... بفرماييد
ايميك
متاسفانه سعادت نداشتم تا بحال برم.
سلام شعرودلنوشته هاي من/سلام زهرا خانوم...شماها گوش بديد...ايشالا قسمتتون هم ميشه
ايميك
ببخشيد. شرمنده سلام از بنده است.اينقدر ناراحتم که فراموشم شد.
ما ک يبار رفتيم از رفتنمون پشيمون شديم
خواهش ميكنم زهرا خانوم دشمنتون شرمنده///سلام جناب فانوس چرا؟!!!! مگه ميشه آدم بره اينجا و ....؟!!!
انگار همه پشيمونن از رفتنشون! پس خودم ادامه خاطره مو ميذارم...
...........
كي گفته همه پشيمونن؟! نتيجه گيريت كشتوند منو!!!
از 2 ماه مونده به عيد دلم حسابي هوايي شده بود. وقتي تو تلويزيون فيلم هاي اعزام دانشجوها رو نشون ميدادن، دلم ميگرفت و بي اختيار اشک ميريختم، دست خودم نبود. حتي خودمم تعجب کرده بودم ازين همه ابراز احساسم! چون تا اون موقع اصلا تو خط اين جور اردوها نبودم و هيچ احساسي هم نسبت بهش نداشتم.
ميگفتم اينا چرا عيدشونو ميذارن ميرن جنوب؟! اونم تو اين همه خاک و هواي گرم و خستگي راه و...هيچ قشنگي هم که نداره اونجا!!! (لازم بذکر است اون موقع خيلي بچه بودما!) آخه اين سفر چه لذتي داره که از ديدو بازديد عيد و شاديهاشم براشون ارزشش بيشتره؟ (ديگه نميدوستم بابا اونجا خودش يه پا بهشته!)
ساقي دقيقا منظورت چي بود؟ يعني الان من قاتلم؟! :دي
اواسط اسفند ماه خيلي اتفاقي باهام تماس گرفتن و گفتن يه جا داريم مياي؟ منم از خدا خواسته گفتم آره ميام. با دوستان رفتيم اونجا و من فقط مات و مبهوت همه جا رو نگاه ميکردم، از اتوبوس جا ميموندم. با کسي حرف نميزدم و کلا (ناخودآگاه) از جمع جدا بودم.... خلاصه اين شد که وقتي تو پادگان مستقر شديم بچه ها نامردي نکردنو يه جشن پتوي درست و حسابي برامون گرفتن. ياد تک تک لحظاتش بخير... ايشالا قسمت همتون
سلام جناب/سركار العبد...جالب بود :)
بابا رفتيم اونجا با بچه هاي جنوب دعوامون شد اونم چ دعوايييي
آخييي:( /// ئه!جناب فانوس دعوا چرا؟!
خب! انگار دوستان كم لطفي ميكنن در تعريف خاطرات...ما ميذاريم رو حساب تف بر ريا و...///ما هم كم كم رفع زحمت ميكنيم....دوستان شب خوش و التماس دعاي شهادت
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top